شیرک ساختن. دل دادن و دلیر کردن و مستولی ساختن. (ناظم الاطباء) (از برهان) (از انجمن آرا) (آنندراج). ایساد. تجری دادن. (یادداشت مؤلف) : به خون غمزه ات عشوه را کرده شیرک ثواب شهید تو چشمک بهایت. ظهوری (از آنندراج). رجوع به شیرک شدن شود
شیرک ساختن. دل دادن و دلیر کردن و مستولی ساختن. (ناظم الاطباء) (از برهان) (از انجمن آرا) (آنندراج). ایساد. تجری دادن. (یادداشت مؤلف) : به خون غمزه ات عشوه را کرده شیرک ثواب شهید تو چشمک بهایت. ظهوری (از آنندراج). رجوع به شیرک شدن شود
شیر بودن. دعوی شیری کردن. خود را شیر بیشه قلمداد کردن: مرا دعوی چه باید کرد شیری که آهویی کند بر من دلیری. نظامی. ، دلیری کردن. شجاعت و دلاوری نمودن. (یادداشت مؤلف) : بکن شیری آنجا که شیری سزد. فردوسی (ازامثال و حکم). با سگی این چنین که شیری کرد کیست کاین آشنا دلیری کرد. نظامی. ز شیری کردن بهرام و زورش جهان افکند چون بهرام گورش. نظامی. به دل گفت آن به که شیری کنم درین ترسناکان دلیری کنم. نظامی. به جای بزرگان دلیری مکن چو سرپنجه ات نیست شیری مکن. سعدی
شیر بودن. دعوی شیری کردن. خود را شیر بیشه قلمداد کردن: مرا دعوی چه باید کرد شیری که آهویی کند بر من دلیری. نظامی. ، دلیری کردن. شجاعت و دلاوری نمودن. (یادداشت مؤلف) : بکن شیری آنجا که شیری سزد. فردوسی (ازامثال و حکم). با سگی این چنین که شیری کرد کیست کاین آشنا دلیری کرد. نظامی. ز شیری کردن بهرام و زورش جهان افکند چون بهرام گورش. نظامی. به دل گفت آن به که شیری کنم درین ترسناکان دلیری کنم. نظامی. به جای بزرگان دلیری مکن چو سرپنجه ات نیست شیری مکن. سعدی